atimon

تا الان تو دفتر مینوشتم، یه دفتر، دوتا، سه تا.....یه نفر گفت توهم هستی!.. بیان .. شاید تو آخرین دفترم شدی!

atimon

تا الان تو دفتر مینوشتم، یه دفتر، دوتا، سه تا.....یه نفر گفت توهم هستی!.. بیان .. شاید تو آخرین دفترم شدی!

دلم نمیاد دلنوشته هامو تو یه دنیای بی در و پیکر رهاشون کنم، ولی از یه طرف هم میگم بذار برن و واقعا رها بشن.

آخرین مطالب

انتظار نوکری...

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ

یه ساله دلم برا مثلِ فردا تنگه!

برا اینکه برم زیرزمین و وسایلای هلیمِ شب ِ هفتِ محرم رو بیارم بالا و شب گوشتاشو بار بذارم، وتا صبح دلم پیشش باشه که یه وقت زیرش زیاد وکم نباشه که فردا به چکنم بیوفتم!

و صبح زود که کمکا یکی یکی سر میرسن و میشن خادمِ امام حسین .

بعد بارگذاشتن دیگا و قل قل قشنگش!

بوی خوش هلیم که میپیچه تو خونه!

اومدن بچه ها از مدرسه و هم زدن هلیم و حاجت خواستنشون از آقا، هرکدومشون تند تند هم میزنن و چشاشونو میبندن، که نمیدونم چی میخوان ازش که اینقد عجله دارن و دلشون نمیاد که چوبَ رو به نفر بعدی بدن!

خدایا شکرت که امسالم گذاشتی باشم برا نوکری.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۸
ati mon

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی